امید جونامید جون، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

امید زندگی من

یلدا

        می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود … بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!   عزیزم این انشایی هست که خودت تو کلاس نوشتی –سال 1392 کلاس چهارم دبستان بعثت آقای فرهوش برام خیلی جالب و شیرین بود برای همین خواستم که همیشه برات یادگاری بمونه.    یلدا بر همه مبارک   آیین...
14 اسفند 1392

شروع دهه دوم زندگیت

نفسم ا ین چندمین تولد توست؟   و چندمین انفجار سکوت؟و چندمین لبخند آفرینش؟خورشید را چندمین بار است که می بینی؟ پروانه های زمان چرخیدند و تونفس کشیدی چندمین دم و چندمین بازدم ؟تو چقدر خوشبختی  و من ذره ذره بزرگ شدنت و شیرین شدنت و قد کشیدنت رو احساس کردم و ناباورانه به انتظار اعجاز آینده ایستاده ام. عزیزم قدر این خوشبختی را بدان و به یاد کسانی باش که ناخواسته از کانون گرم خانواده دور افتادند پس خدا را همیشه شکرگزار باش.                      چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن چه لطیف است حس آغازی دوباره و رسیدنی دوباره به...
14 اسفند 1392

ورودت به دنیای علم و دانش

پروردگارا داده هایت و نداده هایت و گرفته هایت را شکر چون.....داده هایت نعمت و نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.     کلاس اول دبستان بعثت خانم امانی معلمت در بازدید از موزه علوم  اگه تونستی خودتو پیدا کنی کلاس دوم ابتدایی دبستان بعثت معلمت خانم جمشیدیان داشتی می رفتی بری سوار سرویس بشی ازت عکس گرفتم    امیدم اینم وسایل نقلیه ای که طی این سالها بابای مهربونت برات خریده همیشه قدر این  مهربونیها را بدون   این اولین دوچرخه ای که داشتی   اینم دوچرخه بعدی که بعد از کوچک شدن اولی تو تولدت آقاجون و مامان بزرگ مهربون کادو دادند   اسکوترت که ...
14 اسفند 1392

بدون عنوان

لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود من اسم این لحظه ها را همیشه گذاشته ام               ...
29 بهمن 1392

زمستون رسید

بالاخره زمستون بعد از یک ماه رنگ واقعی خودشو پیدا کرد . اولین برف زمستونی هم اومد .از همه مهمتر اینکه شما یک هفته تعطیل شدی و حسابی تو خونه استراحت کردی و برف بازی.   اینم حیاط خونمون که تا چند روز دیگه قراره خراب بشه و آپارتمان سازی بشه منم این چند وقت حسابی در گیر جمع کردن وسایل بودم  حتما از مراحل ساختش برات عکس میذارم که یادگاری بمونه ...
20 بهمن 1392

شاه کلید

پسرم   جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکی آمد و گفت: سـه قفل در زندگی ام وجود دارد و سـه کلید از شما مےخواهم. قفل اول اینست کــه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم. قفل دوم اینکــه دوست دارم کارم برکت داشته باشد. قفل سوم اینکـه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. شیخ فرمود : براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان. براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان. جوان عرض کرد: سـه قفل با یک کلید ؟! شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است ! ...
20 بهمن 1392

قدمت به دنیا مبارک عزیزم

  امیدم   دلم گواهی می داد اتفاقی خواهد افتاد .....تو آمدی و از روزی که صدایت در قلبم طنین انداز شد شتاب قلبم رو به فزونی یافت امروز هر ثانیه ام به یاد تو می گذرد و من در اوج سر مستی خودم را تنها حس نمیکنم. خدایا شکرت  دو ساعت بعد از تولدت                              وقتی کوچکی دستانی هستند که اشکها تو پاک کنند وقتی بزرگ شدی دستی باش تا اشکی رو پاک کنی و خنده ای رو به لبی بنشانی و این چقدر زیباست.......                     ...
7 آبان 1392